|
دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:28 :: نويسنده : هانیه
خسته ام ... و غمي مبهم نشسته است سر دلم .. دقيقن اينجا ! ... و دلم هواي چيزي يا كسي كه نمي دانم كيست يا چيست ، كرده ... دلم براي كسي يا چيزي كه نمي دانم چيست يا كيست شور مي زند ! ... و غروري كه شكسته است ... مثل بال ياكريم جواد ممّدي اينا ! كه پسرك تخس كوچه بغلي زده بود بال زبان بسته را ناكار كرده بود ... هفته پيش ... چقدر دلم براي ياكريم سوخت ..مي خواهم نفس عميق بكشم اما ... بغض نمي گذارد ... نه مي شكند و نه راه نفس را باز مي كند ... محتاج نگاهي نيستم كه بلغزد بر من و دستي كه بفشارد دستم را در گرماي انگشتانش و شانه اي كه سرم را رويش بگذارم ... محتاج كسي يا چيزي نيستم ، درد مي كشم و عشق ميكنم ... بي خيال !! نظرات شما عزیزان:
دخمل عمو؟
یروز میگی مریضی یروز میگی لاکس بالا نیومد ولی پستات پشت سر هم میان!!! ![]() ![]()
چقدر دهنت
بوي سيب ميده بذار لخت بشم تو نفس هات دلم مي خواد همه تنم رو با رژ لبت صورتي کني واسه من معجزه يعني لب هاي تو واويلا از نيمه شبي که بپرم از خواب و تو رو بخوام و پاکت سيگارم خالي باشه خودمو به سيخ مي کشم خارش ت وسط پاهام تنها بايد رفت ![]()
![]() |